محتوای فایل دانلودی:
متن کامل ابیات دباغی در بازار عطاران از بوی مشک بیهوش شد
ابیات 257 الی 288
257) آن یکی افتاد بیهوش و خمید / چونکه در بازارِ عطّاران رسید
258) بوی عطرش زد ز عطّارانِ راد / تا بگردیدش سَر و بر جا فتاد
259) همچو مُردار اوفتاد او بی خبر / نیم روز اندر میانِ رهگذر
260) جمع آمد خلق بر وی آن زمان / جُملگان لا حَول گو ، درمان کُنان
261) آن یکی کف بر دلِ او می براند / وز گُلاب آن دیگری بر وَی فشاند
262) او نمی دانست کاندر مَرتَعه / از گُلاب آمد وَرا آن واقعه
263) آن یکی دستش همی مالید و سَر / و آن دگر کهگِل همی آورد تر
264) آن بُخور عُود و شِکَّر زد به هم / و آن دگر از پوشِشَش می کرد کم